نرگس بیمار تو گشته پرستار من

نرگس بیمار تو گشته پرستار من

تا چه کند این طبیب با دل بیمار من

خفتهٔ بیدار گیر گر چه ندیدی ببین

چشم پر از خواب خویش دیدهٔ بیدار من

رسم تو عاشق‌کشی شیوهٔ من عاشقی

تیغ زدن شغل تو، کشته شدن کار من

با همه تیر بلا کآمده بر دل مرا

از مژه‌ات برنگشت بخت نگونسار من

آب رخ گل بریخت لالهٔ رخسار تو

خرمن بلبل بسوخت زمزمهٔ زار من

ناله برآمد ز کوه از اثر زاریم

تا تو کمر بسته‌ای از پی آزار من

رفتم و از دل نرفت حسرت خاک درت

مردم و آسان نساخت عشق تو دشوار من

تا خم زلف تو را دام دلم کرده‌اند

میل خلاصی نکرد مرغ گرفتار من

تا بت و زنار من چهره و گیسوی توست

قبله حسد می‌برد از بت و زنار من

هر چه لبم بوسه زد گندم خال تو را

یک جو کمتر نشد خواهش بسیار من

گر دو جهان می شود از کرم می‌فروش

مست نخواهد شدن خاطر هشیار من

تا سخنی گفته‌ام زان لب شیرین سخن

خسرو ایران نمود گوش به گفتار من

ناصردین شاه راد، بارگه عدل و داد

کز گهرش برده اب نظم گهر بار من

تا که فروغی شنید شعر مرا شهریار

شهره هر شهر شد دفتر اشعار من

کام دلم تــو بودی

کام دلم تــو بودی
هر سو که می‌دویدم
سر منزلم تو بودی
هر جا که می‌نشستم


فروغی_بسطامی

او زِ ما فـارِغ

او زِ ما فـارِغ
و ما طالـِب او در همه حـال...

فروغی بسطامی

دوش به خواب دیده‌ام روی ندیده تو را

دوش به خواب دیده‌ام روی ندیده تو را
وز مژه آب داده‌ام باغ نچیده تو را

قطره خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلم
به که به دیده جا دهم تازه رسیده تو را


با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو
رام به خود نموده‌ام باز رمیده تو را

من که به گوش خویشتن از تو شنیده‌ام سخن
چون شنوم ز دیگران حرف شنیده تو را

تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین
پشت خمیده مرا ، قد کشیده تو را

قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی
چنگ نمی‌توان زدن زلف خمیده تو را

شام نمی‌شود دگر صبح کسی که هر سحر
زان خم طره بنگرد صبح دمیده تو را

خسته طره تو را چاره نکرد لعل تو
مهره نداد خاصیت ، مار گزیده تو را

ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینه‌ام
شکر خدا که دوختم جیب دریده تو را

دست مکش به موی او مات مشو به روی او
تا نکشد به خون دل دامن دیده تو را


باز فروغی از درت روی طلب کجا برد
زان که کسی نمی‌خرد هیچ خریده تو را

فروغی بسطامی

تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس

تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان، که بیرون کرد صاحبخانه را

فروغی بسطامی

همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود

همه شب راه دلم
بر خم گیسوی تو بود
آه از این راه که
باریکتر از موی تو بود!


فروغی بسطامی

همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود

همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود

آه از این راه که باریکتر از موی تو بود!


فروغی بسطامی

قدم به کوچه‌ی دیوانگی بزن چندی،

قدم به کوچه‌ی دیوانگی بزن چندی،
که عقل بر سرِ بازارِ عشق حیران است...

منم آن عاشق دیوانه

منم آن عاشق دیوانه

که از غایت شوق

خم زنجیر تو را

بر دل شیدا زده‌ام.

 

"فروغی بسطامی"

دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است

دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است
چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است

من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن
که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است


گر تواش وعده ی دیدار ندادی امشب
پس چرا دیده ی من از همه بیدارتر است
#فروغی_بسطامی