ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مدتهاست که دیگر نه به چیزی امیدوارم
و نه از چیزی ناامید...
همه چیز از گذشته شروع میشود
و در گذشته هم تمام میشود
((مهدی قلینژاد ملکشاه))
همه را کنار میگذاری
و دلت میخواهد
همان که کنارت گذاشت
مزاحم تنهایی ات شود..
((محبوبه اردکانی زاده))
قطره قطره
باران می نویسد :گل
نم به نم
دو دیده ی من می نویسد: تو
چه سال پر باران غریبی
چه اندوه دست و دلبازی
که این گونه
سنگ به سنگ
سرم را می شکند، شکوفه می کند
و برگ به برگ
سرانگشتان مرده ام را می تاسد
سیاه می کند
و خود همچون گیاهکی بی پناه
به باد سپرده می شوم
تا در زمهریر ذهن تو زندگی کنم
زاده شوم.
"شیرکو بی کس"
به آفتاب سلام
که باز می شود آهسته بر دریچه صبح
به شیر آب سلام
که چکه چکه سخن می گوید
و حوض می شنود
به التهاب سلام
که صبح زود مرا مست می کند
به بوی تازه نان...
"عمران صلاحی"
تهران – 85.01.05
از کتاب: پشت دریچهی جهان
من و یڪ لحظـہ جدایی ز #تو آنگاه حیات؟
اینقَدَر صبر بہ عاشق نسپرده ست ڪسی
#صائب_تبریزی
به من حق بده
دوست داشتنت تنها راز زندگی ام باشد
من همیشه هرچه را که دوست داشته ام
از دست داده ام!
"منیره حسینی"
چـشــم انســـان نامـــــرد اســتــــ
هر آن چــه را کــه ببیند مــی پذیـرد
امــا دل..باوفــاتـرین اســتـــ
هــر آنچــه را کــه حــس کــند
تـا ابـد با خــود نـگـاه مـیدارد
حــال کــه مــن با تـو مـهـــربانم
چــشمــت ندید
امــا در دلــت خــوبـــ مــیدانـی چــقـدر بـا تـو مهـــربـانـم
و دل را تـوانـی نیســتــ آنچــه در چـشــم اســتــــ ....
حال شما بگویید...
چــه کــند با ایـن جـنـگـــ و گـلاویـز دیـد عـقــل و احــسـاس دل؟!!