کشته ها و مرده ها بسیار اما چاره چیست ؟!
تا تو پشت این جنایت های بیرحمانه ای
عشق پیدا کردن سنگی ست در اعماق چاه
آنچه با یک مشت عاقل می کند دیوانه ای
می ایستم پای تو با جان و تنم من
پامیگذارم روی قلب آهنم من
یک عمر-تنگاتنگ-بوی بودنت را
حس کرده ام بین تن و پیراهنم من
ازکودکی باخویش گفتم “عاشقی کن”!
خواندم الفبای تو را در دامنم من
ای شمع!میخواهم که رازی را بگویم:
از بوسه ی دیشب به این سو…روشنم من
دریا…تویی،صحرا…تویی،جنگل تویی…تــــــو
ماهی…منم،آهو…منم،تیهـو منم…مـــــن
در باز بود و آسمان پروانه بازار
اما مگر از این قفس دل میکنم من؟؟؟
"مهدى فرجى"
چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟
مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم
مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم
هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم
شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم
بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم
"محمدمهدی سیار"