و چقدر من تنهها بودم..

و چقدر من تنها ماندم،در تنهایی خود هزاران بار با خودم کلنجار میرفتم که تنها بمان،تنها بمان یکی می آید و جای او را میگیرد
سالها گذشت،موهای سرم سفید گشت،من تنها گشتم،قلبم تنها گشت،مغزی که همیشه قلب را به سخره میگرفت هم تنها گشت ،هرگز فکر نمیکردم که این غم این درد،این تنهایی باعث شود که مغزم هم از پا در آید،آری.. درد جدایی من و تو،اینگونه من را پیر و فرسوده کرد
کاش برگردی و بگویی،همه ی آنها بازی بیش نبود
اما اکنون چه ؟من پیر گشتم و تو مجنون
مجنون کسی که ز من بهتر است شاید
شاید..شاید...شاید..
شاید خدا میدانست که من و تو حتی بهم نمیخوریم؟نمیدانم
افکار پوسیده من هرروز گل از گلش میشکفد که جوان شود و من را آزار دهد
میداند که من پیرم و بی حوصله و بی اعصاب
میداند که نقطه ضعفم، تویی و بس..


پریسا قویدل

چگونگی خلقتت را شکر

چگونگی خلقتت را شکر
نعمت زیبای خداییم را شکر
شکر نعمت های خدایم را،چگونه بار بیاورم باراله‌ها
نعمتی که خلق شده از گلی ناچیز
اینگونه گسترده شده در این دل خجالت انگیز
من شده ام مست،مست آن دو چشم سیاهش
باراله‌ها به من نشان ده
نشان ده آن راه را،من نشوم معتاد این راه
این راه گستردگی دارد

پیچ خم دشواری دارد
من دلم آشوب میخواهد
آشوبی که نعمت توست
نعمتی از زیبایی توست
تویی که ساختی او را برای من
منی که این هم سال بودم گمراه
مرشدم اکنون همراه م هست
همراهی که خود ناآگاه است
ناآگاه از این دل من
دلی که عاشق او شده است

پریسا قویدل