بی تو

بی تو
بیگانه ای ام در پس‌کوچه های این خاکسترآباد
با که سخن میگویم؟
صدایت هست
گاه در سپیده دم میشنومت
فرشته ای از دور صدا میزند مرا
پس کجایی
کجایی که دیدارت حسرت روزهایم شد
کجایی پروانه‌‌ام

کجایی که با صدایت مرا به دیدار ستارگان ببری
مرا از آدم ها دور سازی
از تمام لحظاتی که بی تو میگذرند
از زندگی
از تاریکی برهانی
دست‌هایم شوق دیدار دستانت را دارند
معجزه کن
خودم را که دیگر امیدی برای نجات نیست
دستانم را نجات بده

نیما طاهری