ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
گر چه درس آزادگی را سالیان سال پس داده ام
با خدا عهد که بستم با عشق زلال پس داده ام
دوست گر پخته شدم هرگز خام نِبینی مرا
گر نزد غزال و تو امثال عیال از دس داده ام
هر زمان حاکم حکم بد نامی بزد به تو امثال من
وا بدانی با حکم رمال سوخته زغال پس داده ام
شاید اهل حق ببیند صاحب افکار نیک منم
درس آزادی عشق به تو با اشعار تفال پس داده ام
گر از دست تو و خویش برفتم تو بکن یاد مرا
خود بدانم با عشق تو بود حال جمال پس داده ام
منوچهر فتیان پور
می نویسم بدانی هر نگاه دهانی دارد
خواه راست به چرخد یا چپ
اندکی خیره شدی
تازه از نگاهش پیداست
چشمانت به کدام عینک نیاز دارد
نزدیک بین باید زد
یا از دور برانداز شود
تا ملایم تر به چشمانت نگاه کند
گر ماندی در راه شناخت بهار
فریاد عشق را با عنیک خوش بین ببین
اندکی به قد ونیم قدت آرامش بده
ببین اندیشه پرورش جوجه ز نگاهش می خوانی
تا نطفه پیش از بلوغ شریک شعر عرفان بشود
گاهی پیش می یاد
بدرستی به چپ و راست با عینک طبی نگاه باید کرد
تا فریاد هر پلک زدن برگوش برسد
باید خوش بود نه به ناخوشی عادت کرد
منوچهر فتیان پور
شعر من ازهمه گفته ها ی عشق باخبر است
کمتر از دیدن نحر در پی هر اثر بی شرر است
فرصتی باد با سحر حرف آخر به تنهایی بزدم
دیر زمانی است آتش درد م زحیای پُر اثر است
گر که از خاک اسارت خویشتن آزاد شدم
خیره سر از دل جان بی عشق درد سر است
گر زان پنجه ی صیاد شبانه صیدی زد به سرم
اسم تو آتشی واسه زخم عشق سربه سر است
آه عشق چو لاله همنشین ستاره خاموشم باش
عاشق خاک تنم باش گر شادی ما داد سر است
منوچهر فتیان پور
ای کبوتر تو بیا اااااامشبی یک دل پرواز بده
شوق پر وبال به من و یک دل شهباز بده
دلی که به دل لشکر پیشواااااز خوش است
اشک شوقی به دل مِحرم بهارِ پُر ناز بده
گرسینه ی من پیر طریقت به سوزد از دل وجان
تو بیا یه دل خوش به دل همره خوش آواز بده
شاید امشب به حضور تو بیام شهاب آفتاب گردان
بی خیال از تنش خصم امشبی یک تن سر ناز بده
گر چه زفقر برفتی به مهمانی تیرگی و دود غبار
اختیار به من وآفتاب درخشان یک سرنغمه ساز بده
ای خدابگذار روح مرا از دل وجان بااعجاز ببرن
تکه نانی بی سر سوزن به رادِ بلند آواز بده
منوچهر فتیان پور
تو مرا مجنون ااااااااا از خانه خود بیرونم نکن
اشک از چشمانت نریز و مراااااااا مجنونم نکن
گر چه چشم دل عاشق بی جون شده
لاله ونسترن و دست پاچه بی نظمی اکنونم نکن
دل اگر از شوق تو صد گونه رو به تماشایم کنی
امشبی مرا تشنه ی دیدار هامون بی قانونم نکن
تو اگرچرخش قلب را روز و شب دوران می بینی
لحظه ایی درشهر غریب رو به خیابون بی نونم نکن
می گریزم تا عاشق هر دل عاشق بیگانه نشم
در سحرشعر سرودم شب خاموشم بی خونم نکن
گر در شب شعر شامگه دیگر تو مرا فراموشم کنی
در پنجره صبح دگر روبروی آینه ننشین بی جونم نکن
منوچهر فتیان پور
از حالا تا روز آخر
با
خاطره ها شهر می سازم
آخر
بازی شطرنج دیدنی است
منوچهر فتیان پور
در قلبم برویت باز بود
در سایه ایی پنهان
روی سفره دلم
به پهنای دهان نهنگ سفره انداختی
یک شب نه
هزاران هزار بار
به خوش مزه گی نگاهت هر روی خوش تورا
مز مزه غوط می دادم
چی می شد
در هنگام سپیده صبح رو در رو
به روی سینه ام
بی چسب همچون دو قلوها به خوابانم
اگر با تکانی
دلت ترک بر می داشت
با بزاق دهانم
تنت را خیس با وجودم نگه دارم
منوچهر فتیان پور