باز هم شب شد و شد، اولِ بیداریِ ما

باز هم شب شد و شد، اولِ بیداریِ ما
خلقی اندر غم و رنج، از غم و از، زاریِ ما

تا سحرگه من و دل، در تب و در سوز و گداز
من پرستار دل و، دل به پرستاریِ ما

مرغ شب هق هقِ خود گفت و شب از نیمه گذشت
دیده، آبی بِفشان، بر تب و بیماریِ ما


غیرِ پیمانه و داغِ دل و خونابِ جگر
منّتی نیست ز کس، بر سرم از یاریِ ما

آستانِ درِ میخانه بنازم که مدام
گشته در شادی و غم، مونس‌ِ غمخواریِ ما

ای جنون، وقت تو خوش باد که در شیب و شباب
بوده‌ای همسفرم، از پیِ دلداریِ ما

علی اصغر یزدانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد