| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
پاییزِ است بعد از این همه وقت
هنوز
مطلعِ تو......
مطلعِ شعرِ ناتمامی که هرگز بیت دومش را نسرودم
تو را آن روزها ، شاید فقط دو بار ، دیدم
اما هر بار
فعلِ عشق را به زمانِ ماضیِ بعید صرف کردی
چنان که بعد از این همه بهار
هنوز مفعولِ نگاهت را
بر پشتِ پلکهایم حمل میکنم
تو ردیفی بیقافیه ماندی
قافیهات را هرگز نیافتم
نه در چهرههای بعدی
نه در کوچههای تکراریِ شهر
تو شاهبیتِ غزلِ خاموش منی
که حاشیههایش را روزگار
با قیدِ دوری و فاعلِ فراموشی پر کرد
عشقِ ممنوعهات
مانند تشبیهی گمشده در کتابِ کهنهای ست
که هر چه ورق میزنم
واج هایش را باد برده
و من
تشنهام
نه برای آب
بلکه برای چشمهای که یکبار از نگاهت جوشید
و پس از آن
همهی رودها را نیمایِ یخزده دیدم
گاه در آینه
چهرهام را واژه میکنم به گذشته
میبینمت
در لفافهی بخارِ یک فنجان چایِ داغ
در تشدیدِ خطِ خالیِ دفترهایم
در هر جملهی ناتمامی که مینویسم و تمامش نمیکنم
من تورا مینویسم
همه گمان به شاعری من دارند
و فکر میکنند شعر میگویم
ولی چه میدانند
من فقط دارم نقشِ آن دو نگاه را
مثل مثنویِ بیپایانِ گمشدهای
بر دیوارِ فراموشی
با انگشتِ خیسِ دلتنگی
ترسیم میکنم؟
عشقی که آتشش را در جانم انداختی
امروز
تنها خاکستری ست ملایم
گرمکنندهی دستهای تنهایم
در پاییزهای بیپایان
و من
هنوز
دوستت دارم را
بیصرف، بینحو، بیزمان
در سکوتِ چهار فصل
زمزمه میکنم
حسین گودرزی