لب‌های خشکیده‌ی زمین

لب‌های خشکیده‌ی زمین
ترک برداشته‌اند؛
و باران
برای ابلاغِ زندگی
به حبّه‌های پلاسیده
تأخیر کرده است…

و ابرهای تیره‌ی نابارور
گنجشک‌های فریب‌خورده را
به تکاپو می‌اندازند…

کسی
برای آوردنِ بهار نرفته است
کسی
دلواپسِ رویشِ گل‌ها نیست
انگار همه
به طراوتِ دوباره‌ی طبیعت
بی‌تفاوت‌اند…

چقدر ساده بودی؛
که خیال می‌کردی،
دخترِ کشاورزِ همسایه
به‌خاطرِ خشکسالی‌های گذشته،
لباسِ تیره پوشیده است…

چقدر ساده!
که مهربانیِ
هر دستِ نوازشگری را
باور می‌کردی…

کاش می‌شد،
برای تپیدن‌های انفجاری و داغ،
درنگ کرد
و به چهره‌های فرا رو
انگشت کشید.
چهره‌هایی که
تمامِ جادوی‌شان را،
از رنگ‌ها و قلم‌ها
وام گرفته‌اند…

کاش می‌دانستی،
لوبیایِ سحرآمیز را
خیلی از بچه‌ها،
با همه‌ی سادگی‌شان
باور نکرده‌اند…

دیگر هیمنه‌ی عشق،
در جذابیتِ بصری
و اعتیادِ لحظه‌ایِ پیام‌رسان‌ها
فروپاشیده است.

دیگر اثری
از معشوقه‌هایِ اورجینال
و آفتاب‌ندیده‌یِ شرقی
دیده نمی‌شود…

و چه قدیسه‌هایی،
که تا سپیده‌ی صبح،
«آنلاین»
از بالای صفحه‌شان محو نمی‌شود؛
و مزورانه
به صداقتِ دلباختگی
می‌خندند…

زمان گذشت
و دیگر مجالِ بازآفرینیِ داستان‌های
رمانتیک و شاعرانه را نمی‌دهد.

زمان گذشت
و کوچه‌باغ‌های پیشِ رو؛
کوچه‌هایی‌ست
با دیوارهای سیمانی،
که تمامِ درخت‌ها و گل‌هایش،
مثلِ معشوقه‌های امروزی،
نقاشی شده‌اند…

زمان گذشت
و من،
در هیاهوی فضای مجازی،
مثلِ همه‌ی آدم‌های زمانه‌ام،
با شعرهای عاشقانه‌ی آتشین
ارتباط نمی‌گیرم…

زمان گذشت
و من می‌دانم؛
کسی
شکوفه‌های عشق را
نخواهد دید…


کاوه غضنفری امرایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد