| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
به خود نرسیدم از آن روزِ بینشانیها،
من از تو زاده شدم در میانِ زندگانیها.
تو آمدی و جهان، قدرِ خویش را فهمید،
تو داشتی اثرِ خورشید بر نهانیها.
به چشم من، همه چیز از حضورِ تو سنجید،
که چیست در خورِ من، چیست در گرانیها.
چو قدرِ تو شناختم، جهان دگر شد و گفت:
ببین که بیتو چه پوچ است، این روانیها.
من آن زمان که تو بودی، خودم شدم، چه شگفت؛
که آدمی قدَرِ خود را زِ عشق دانیها.
تو آمدی و دلِ من در ترانهات برخاست،
از آن سپس، همه اعمال شد نشانیها.
اگر زِ شأنِ من امروز پرسشی باشد،
به عشق مینگرم، نه به گرایش، ثانیها.
حمید رضا نبی پور