| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
بویِ صدای تو
همچون نانِ تازه
از پنجرهی سحر
در کوچههایِ خیس
میپیچد
میپیچد
رویِ لحظههایِ خسته
بویِ صدای تو
از خطی دور
مینشیند
بر لبهی دلتنگی
و اتاقِ ساکت را
تبدیل میکند
به کافهای کوچک
در بارانیِ یک عصرِ دور
میگویی: سلام…
پنجرههایِ گشوده
گلدانهایِ رو به جوانه
لبخند میشوند
و
ساعتِ دیواری
برای چند ثانیه
از نفس میافتد
در گوشسپاریِ جهان
بویِ صدای تو
شیرین میکند
چای را
بیقند در لیوان
کوتاه میکند
شب را
بیعقبافتادگیِ عقربهها
سالهاست
کوچه
در آدرسِ گذشته
زندگی میکند
در سطرِ اول
آخرِ صفحهیِ قدیمی
تا آن روز…
صدایِ زنگِ تو
شنیده شود
اگر
بویِ صدای تو
سفر کند از این شهر
ابرها
نامِ آسمان را پاک میکنند
و باران
دیگر
دلیلی
برای خشکی ندارد
بیا!
و دیگر بار
حرف بزن…
حتی از همهیِ آن
سادهیِ خاطرات
از نرخِ امروزِ نان
از گربهیِ دیروزِ همسایه
از ترافیکِ ناموزون
از شالِ صورتیِ نازآفرین…
خودم
من
و دیگریام
همه را
بهانهای تازه میکنم
برای نفس کشیدن
در
بویِ صدای تو
الا شریفیان