شعرِ من، حسِ من است

شعرِ من، حسِ من است
حرفِ دل، عشقِ من است.
نتِ بی‌ساز، شعرِ بی‌راز،
حاصلش اندوهِ من است.
در سینه‌ام،
شعر،
گنجِ پنهانِ من است.
هتکِ هر شعر،
رنجِ نهانِ من است.
حافظ گفت،
سعدی سرود،
فردوسی، نیما، سپهری…
همه رفتند،
همه خفتند،
اما واژه‌های دگر، در راه‌اند.
آن‌که پس از من می‌آید،
شعرش،
از جنسِ بویِ من است.
راست گفت آن پیر:
ما نیستْ بودیم،
به نیستی می‌رویم.
از گلستان،
به بوستان می‌رویم.
اگر در گلستان، هنوز شعری باشد،
بی‌تردید،
از رنگِ من،
از جانِ من است.
مست بودیم در زندگی…
ساقی آمد،
و ما را،
یکا‌یک،
به جایی دیگر بُرد
جایی،
که خودِ شعر،
آغازِ ماست.


باهنر بهرام.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد