الغیاث، ای‌عشقِ دیرینم سلام

الغیاث، ای‌عشقِ دیرینم سلام
ای تمامِ هستی و دینم سلام...

ای‌عروسِ بختِ بی‌سامانِ من
ای‌ نگارِ خوب و شیرینم سلام...

ای‌که هستی نو عروسِ خاطرم
حسرتا، ای یارِ پیشینم سلام...


پاک مجنونم گرچه لیلا نیستی
گرچه با من، گرچه تنها نیستی...

هم‌چو فرهادم یلِ کوه و کمر
دوستت دارم گرچه با ما نیستی...

هم‌چو فرهادم پلنگِ بیستون
هم‌چو شیرین یارِ شیدا نیستی...

نازنین دل‌بر، گلِ شادابِ باغ
ای‌ گذشته از مضامینِ فراغ...

ظاهراً خوبی و خوش ای نازنین
چون‌شد از یارت نمی‌گیری سراغ...

ای که تنها در خیال و شعرهام
مانده‌ای چون آه و آتش داغِ داغ...

ای‌که بودی مدَّعایِ یارِ غار
مرحبا ای بی‌وفا ای یارِ غار...

ای‌گذشته از من‌ای خوبِ عزیز
ای‌رها از این منِ مست و مریض...

ای‌که هستی هم‌چنان در یادِ من
با نشاط و مست و شاداب و عزیز...

ای‌گذشته از من‌ای دردِ غریب
ای‌که هستی مرهمِ زخمِ رقیب...

آتشم زد دوری‌ات،ای نازنین
گریه‌هایم رد شد از مرزِ لهیب...

رفتی و شد کامِ جانم هم‌چو زهر
در تقاصم من ولی ناخورده سیب...

مشترک بودم من امّا با غمت
مشترک بودم من امّا بی‌نصیب...

می‌رسد از کوچه‌های بی‌کسی
عطرِ مرگی سخت، امّا دل‌فریب...

بیت‌ها از حد گذشت و خسته‌ای
گویی‌ آ بارِ سفر را بسته‌ای...

گویی آ برگشتنی در کار نیست
رفتنت مانندِ دیگر بار نیست...

اشک تاثیری ندارد بر تو سنگ
پشتِ پایت ریختم از دیده خون...

هرکجا هستی روانت شاد باد
دستِ حق پشت و پناهت باد باد...


حسن کریم‌زاده اردکانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.