نگاهِ سردِ تو

نگاهِ سردِ تو
بینِ حجمِ بی تفاوتِ یک لحظه
می دوید
آنگاه
یک ستاره
پشتِ غبارِ نشسته
بر آینه
خمیازه می کشید
و واژه های زاده نشده
از درونِ شیشهً سیاهِ مرکب
قطره قطره
بروی کاغذی مچاله شده
کنجِ اتاقِ خاطراتِ تو
می چکید
و عقربه های ساعتِ تو
در تاقچه
واپس می زد
پی ..درپیِ هم
آنگاه
هیچ کس
صدایِ تفریق را
نمی شنید
مرزی
نمانده بود
میانِ شب
با روز
وقتی که از شرق و غرب
از شمال و جنوب
ابر های تیره
می رسید
تاریخ
اعدادِ بی شمار ـ.....
مثبت و منفی
نشانه ای از بلهوسی های
نخبگانِ خون آشام
آنگاه
صلیبِ چوبیِ زرد رنگِ موریانه خورده
درنگاه تو
می چرخید
پوزخندی
برویِ غبار آیینه
می رقصید
آنگاه
نگاهِ سردِ تو
بین حجمِ بی تفاوتِ یک لحظه
می دوید
دیگر
آیینه ای نبود


جمشید أحیا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.