ای مرغ دل در قفس غم اسیر،

ای مرغ دل در قفس غم اسیر،

بشنو نغمه‌ی راز از جان صویر.

برقص در شعله‌های درد بی‌کران،

که از آتش شب، سحر می‌آید همان.


هر زخم تو قصه‌ای‌ست بی‌پایان،

رازِ صبر و عشق در جانت نهان.

در ظلمت تاریکی، خورشید جوید،

تا بیفشاند نور به جای غم و سردی.

بس کن هراس، ای دل، ره را گم مکن،

که در حلقه‌ی باد، بوی گل دم می‌زند.


کیارش شیخ

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.