دلت چو قلعه ی صبّاح ساکت و غمگین

دلت چو قلعه ی صبّاح ساکت و غمگین
سروده های تو راهی ز سمتِ باراجین
.
کرشمه ی غزلت می کِشد به دریابَک
غزالِ تشنه لبی را که هست در کوهین
.
روان ز گوشه ی چشمت هزار قطره ی اشک
شبیهِ ریزشِ شاهرود بر رخِ قزوین

.
اُوانِ چشمِ سیاهت اسیر در اَلَموت
صدای رازمیان ات لطیف و آهنگین
.
گلایه دارد و تنهاست قلبِ شهبانو
کنارِ قلبِ شهنشه که نیست خُرَّمدین
.
ز دربِ کعبه که بر اَرگِ خود نهد تهماسب
خدا طلب مکن، آنجا نبوده خُلدِبَرین
.
دعاست بدرقه ی راهت ای فروغِ غزل
و شهریارِ تو می آید، آمّین، آمین

ناصر یوسف نژاد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.