تو... خواهرِ پاییزی؟

تو... خواهرِ پاییزی؟
که امواج  گیسوان دارچینی ات
همراه نفس هوا می رقصند
انار لب ات به تبسم ، حقه می شکند
و  خشکی چشمه سار  نگاهت
حافظه ی بهار را جاری می کند

تو... دختر پاییزی؟
که عسل چشمانت
آفتاب صبح مهر را می ماند
تو آبان را
در دلم به تلاطم نشانده ای
و با آذر آغوشت،
عاشقانه های سرخ را
در شراره های اثیر خورشید
به اسارت کشیده ای...

یا... خودِ پاییزی؟
که غروب‌ ابری ات
از چشمانم می بارد و
شبِ رفتنت
به بلندای یلداست
من از تیغ تموز
تاب پاییز را سزاوارم

توکیستی؟
که بعد از رفتنت
لابلای بهمن
چشم به راه اولین بنفشه
برای آویز کنار گونه ات
می مانم...

میترا کریمیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.