عشق رخت ای صنم، در دل آواره ام

عشق رخت ای صنم، در دل آواره ام
از شعف عشق تو عاشق و بیچاره ام
از ستم چشم توست، این همه آوارگی
از عطش لعل تو وادی خشکیده ام
سرو گل اندام تو، قامت رعنای تو
می کندش چون بهار این تن پوسیده ام
این کف ابر و سفید، این نگه پر خرید
بر آتشی می کشد ریشه پیچیده ام

وصل تو را گر دمی، وصله جانم کنم
از گذر عمر خود فارغ و آسوده ام
شعله شمع عشقت در دل من روشن است
بسوزد از آتشش، این پر پروانه ام
چهره ماه تو را گر که شبی بیینم
ز غیر چهره تو، فرو کشم دیده ام

امیرحسین اشتری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.