| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
گاه باید دل سپردن، در سکوت لحظهها
تا ببینی رازِ هستی، در نگاهِ سایهها
بیکلام و بیتمنّا، زیستن در عمقِ شب
با دلِ آگاه و روشن، در صدایِ واژهها
هر نفس آیینهای شد، در عبورِ بیصدا
هر تپش پژواکِ جانی، در میان صحنهها
زندگی گاهی تماشا، بینیاز از گفتوگو
همچو مه در صبحِ خلوت، در کنارِ بوتهها
در دلِ اندوهِ خامُش، نغمهای پنهان شده
شعرِ نابِ بینشان را، میسراید غصهها
زیستن در عمقِ شب تنها، نشان بی نشان
با دلِ آگاه و روشن، از زبان خامه ها
محمدرضا گلی احمدگورابی