| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
زل میزنم به چشمات،
چشمهایی که شبیهِ سیاهچالهست؛
منو درونِ خودش میکِشه...
هیچ راهِ گریزی نیست!
چون جاذبهش، حتی نور رو هم میبَلعه...
سیاهیِ چشمات، مثل آسمون شبه
مثلِ یه کهکشون که بیشمار منظومه
توی مدارِش میچرخن...
غرقِ تماشاش میشم؛
چون عاشقِ تماشای آسمونِ شَـبَم.
کاش میدونستی...
زمان اطرافِ تو کُند میشه؛
اصلاً گذرونِ زمان حس نمیشه!
یخ میزنه... میایسته...
محو میشه... گم میشه؛
مثلِ من، وقتی محوِ نگاهت میشم
برای همیشه در "تو" گم میشم،
بدون اینکه بفهمم...
تُمومِ لحظات در "تو" گم میشن.
این گمگشتگی انگار قراره تا ابد ادامه پیدا کنه...
مثلِ وقتی که تو افقِ رویدادِ یه سیاهچاله گیر میافتی!
میدونم: دیگه نه زمان به عقب برمیگرده،
نه من راهِ فراری دارم ازش...
کی میدونه تو انتهایِ یه سیاهچاله
چی در انتظارشه؟
میثم علی شاه