رفتی و از غم تو شاعر و دیوانه شدم

رفتی و از غم تو شاعر و دیوانه شدم
خسته از درد جهان گشتم و ویرانه شدم

باختم دل به تو و سوختم از آتش عشق
همچو شمعی شدی و دور تو پروانه شدم

هدفت بود مرا شیفته‌ ی خود سازی
من خمار تو شدم راهی میخانه شدم

این جهان بی تو شده حسرت و تنهایی و درد
همچو ابر آمدم و گریه ی مستانه شدم

غرق اندوه و غم تو گذراندم ایام
من که بی ماه رخت این همه دیوانه شدم

بوسه بر خاک قدمهای تو زد "نوری" شعر
خوش به حالم که چنین همدم جانانه شدم

آرمین نوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.