| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
دل شکست
نه با فریاد
که در سکوتی
عمیقتر از شب…
کسی نفهمید
کسی نپرسید
اما خدا…
خدا شنید.
من خواستم
با تمام بودنم خواستم
و او
از میان هزار تقدیر،
تو را
به من سپرد
نه چون لایق بودم
بلکه چون
او،
بخشنده است.
اما تو
موهبتی بودی
که فراموش کردی
از کجا آمدهای
درخشیدی
و خاموش شدی
در غباری
که نامش «غرور» بود.
تو شکستی
پیش از آنکه شکسته شوی
و رفتی
پیش از آنکه رسیده باشی.
و من
ماندم
با دلِ شکستهای
که اکنون
محراب حضور است.
هر تپشش
ذکریست بیصدا
هر اشکش
سجدهای پنهان.
تو رفتی،
و من به او نزدیکتر شدم
زیرا تو،
راه بودی
نه مقصد.
و او…
تنها او،
همیشه مقصد است.
امین افواجی