به طعنه گفت به ساقی،چنینی یا که چنانی

به طعنه گفت به ساقی،چنینی یا که چنانی
تو خود اسیر غمی وهنوز با دگرانی
خمار چشم سیاهی،اسیرجور زمانی
نه درتجسم اینی،نه در تخیل آنی
سبو و باده به دستت،حریم امن جهانی
هنوز بنده عشقی،بری ز سوز نهانی
شراب میکده داری،مسیر صد شبه داری
نه در ترنم صبحی،نه در شب خفقانی
به سان قطره اشکی،به روی گونه طفلی
شبیه چشمه نوری،نهان زچشم جهانی
نهاده ای سر خود را ،به روی زانوی ماتم

طلوع صبح سپیدی،غروب شام ...‌

سعیدصفرزاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد