من از تو گفتم تبارِ دوست داشتن کجاست

من از تو گفتم تبارِ دوست داشتن کجاست
من با تو گفتم تبارِ یکی شدن چه دور است
من همراهِ تو بودم و نفهمیدم چه قدر دوریم و نمی‌رسیم
من همراهِ خود بودم و فهمیدم چه قدر از خودم دورم
تو نبودی من بودم؛
باران بود و گلِ یاس.
یأس بود و هق هقِ بی وقفه ی من،
در خانه ای مِه گرفته از اندوه،
باز از تو میگفتم ای تبارِ هر چه باقی ست،
در فاصله ی آه و افسوس.
باز از تو میگفتم که دوست داشتن هدیه ای ست،
در مسیری که نگاهِ من هر چه می‌گردد آه و آه...
و دمادم بخارِ نفس هایم تحفه ای ست،
در تلاقیِ دو نگاه، در بُن بستِ کج و معوج زمان،
که نفس مرا میگیرد وقتی که تو نیستی،
تا نفسِ زندگی را بگیرم...
وای بی تو زمین گیرم... تو کجایی...!؟


رضا همایون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد