ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
من از تو گفتم تبارِ دوست داشتن کجاست
من با تو گفتم تبارِ یکی شدن چه دور است
من همراهِ تو بودم و نفهمیدم چه قدر دوریم و نمیرسیم
من همراهِ خود بودم و فهمیدم چه قدر از خودم دورم
تو نبودی من بودم؛
باران بود و گلِ یاس.
یأس بود و هق هقِ بی وقفه ی من،
در خانه ای مِه گرفته از اندوه،
باز از تو میگفتم ای تبارِ هر چه باقی ست،
در فاصله ی آه و افسوس.
باز از تو میگفتم که دوست داشتن هدیه ای ست،
در مسیری که نگاهِ من هر چه میگردد آه و آه...
و دمادم بخارِ نفس هایم تحفه ای ست،
در تلاقیِ دو نگاه، در بُن بستِ کج و معوج زمان،
که نفس مرا میگیرد وقتی که تو نیستی،
تا نفسِ زندگی را بگیرم...
وای بی تو زمین گیرم... تو کجایی...!؟
رضا همایون