سر می نهم به پای تو جان می کنم فدای تو

سر می نهم به پای تو جان می کنم فدای تو
دست از جهان کشیده ام تا که رسم به پای تو
روی ترا چو دیده دید روی تو شد بلای دل
چاره ای نیست دگر مرا تا که کشم بلای تو
بی تو غریب غربتم در همه جا و هر زمان
گر برسم به پای تو میشوم اشنای تو
ای مه مه لقای من عشق تو عشق جان من
نغمه سرای عشق توست ایندل بینوای تو
چشم امید من برات درشب و روز در انتظار
کی چه زمان طلوع کند ان رخ مه لقای تو
شوق وصال یارمدام در دل عاشق است خیال
من به خیال این وصال در دل ان سرای تو
عاشقت ای صنم صنم در دل این جهان منم
طفره مرو ازین سخن خیر نشود برای تو
در حیرتم که ان همه مدح تو کرده ام دلا
دل ندهی چرا مرا دل می کنم فدای تو


قاسم بهزادپور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد