افسرده‌ها بیمار نیستند،

افسرده‌ها
بیمار نیستند،
فقط بیشتر از دیگران
معنای زندگی را فهمیده‌اند

آن‌ها،
بر لبه‌ی صبح‌های خاکستری،
به جای آواز پرندگان،
صدای شکستن رویاها را می‌شنوند.

افسرده‌ها،
زخم‌هایشان را
با چای سرد و سیگارهای نیمه‌سوخته درمان می‌کنند،
و به آینه نگاه می‌کنند
بی آنکه تصویرشان را بشناسند.

آن‌ها،
در کوچه‌های بی‌انتها
معنای بیهودگی را لمس کرده‌اند،
و در سکوت شبانه‌ی خیابان‌ها،
صدای خنده‌ی پوچ دنیا را شنیده‌اند.

آن‌ها،
بیمار نیستند،
فقط فهمیده‌اند
که جهان،
نه قهرمان دارد،
نه پایان خوش.

افسرده‌ها،
رنگ‌های زندگی را دیده‌اند
و فهمیده‌اند که همه‌ی آن‌ها
یک روز خاکستری می‌شوند.

آن‌ها می‌دانند
که مرگ،
نه ترسناک است
نه زیبا،
فقط پایان یک رؤیای طولانی است.

و عشق؟
عشق را فهمیده‌اند،
با همه‌ی زخم‌هایش،
و هنوز،
در میان همه‌ی تلخی‌ها،
جرئت کرده‌اند
که دوست بدارند.

افسرده‌ها،
چراغ‌های نیمه‌خاموشی هستند
که به جاده‌های تاریک دنیا
روشنی می‌بخشند،
نه برای خودشان،
بلکه برای آن‌هایی که هنوز
امیدوارند.

بگذار دنیا بگوید بیمارند،
آن‌ها فقط
حقیقت را
زودتر از دیگران فهمیده‌اند.

ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد