شب را کنار زدم

شب را کنار زدم
تمام استعاره هایم
از دست رفته بود!
صدایی متورم هی سردتر میشد
گاهی یک تنه
از جنوبِ اتاق
روی بیداری ام آب می ریخت
و من به خستگی ام شبیه تر
ادامه ی حسرت ام را قورت می دادم
حالا که آسمان را سر کشیده ام
به دنبال خودم
بی نقطه ،ذوب می شوم

به احترام ِ پرنده بلند شوید
هیچ قراری نزدیک کتاب ها نیست!
شمع ها قدشان
خم شده است،
و من هنوز شکسپیر می خوانم!
داستایوفسکی
و شاید خودم را از اخرین صفحه ی کتاب
پرتاب کنم ،
و بعد آن دنبالِ باقی مانده ی چشم هایم نگردم
مسیر را که روی فکرهایم
بالا آورده ام
می بینم
تکه ای خمیازه
زیر فرش افتاده،
و آشپرخانه که دائما
به من‌‌ زل می زند،
از مانیفست ساد ه ای تا دلهره ی چراغ
خودم را پهن می کنم،
به احترام ‌پرنده حرف نزنید
شاید کمی لبخند ظهور کند

چهره ی آینه
چیز دیگری می گفت!
دوباره صدایی دورِ سرم ، گیج می زند
روبه روی آب، آب می نوشد
کمی هم به راه رفتنم می خندد!
در سراشیبی خودم
کمین می گیرم
از کلاغ های بی ملاحظه
تا کلماتی که خیس می خوردند
شاید مترسک ها
صدایِ دلهره ام را بفهمند!!


سارا چگنی زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد