اینک مانند همان جوجه اردک زشت هستم

اینک مانند همان جوجه اردک زشت هستم
که همه او را فراموش کرده اند...

در انزوای خویش
به سقف بی ستاره ای می نگرم
که هجمه ای از تاریکی ها را در بر می گیرد...

نمی دانم مادرم مرا
در کدام لانه تنها گذاشت
و پرواز کرد به دوردست ترین
افق های بی بازگشت ؟

آفتابی دیگر طلوع نکرد
و ماه به خواب ابدیت فرو رفت
پولک های آسمان به زیر افتاد
و مادر دیگر برنگشت...

حتی برای آوردن جرعه ای محبت
آنگاه که دانه های غم
را لا به لای سنگ خاره ها به
منقار می کشیدم...

چه پایان تاسف باری رقم میزند
این تقدیر نافرجام
و من هیچ گاه به قوی بالغی مبدل نگردیدم
هنوز هم در آینه که می نگرم
همان جوجه اردک زشت با
لبخند تلخی خود را نمایان می سازد....

مادرم تا کدامین اقیانوس ها
و کوها و دشت ها پر کشید
که چشم به راه قاصدکی باید
با نسیم نجوای شکوه سر دهم ....

بالهایم شکسته اند
و پرهایم فرسوده از
شاخه های نمور گردیده اند....

پنجه هایم کوتاه از برزخیست
که نامش را دنیا نهاده اند....

برگرد...
مگذار تا در غربت و تنهایی خویش
جان به تبعید اجبار سپارم...

بی وداع...

افروز ابراهیمی افرا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.