در سکوت من صدای ساز،باران است و بس

در سکوت من صدای ساز،باران است و بس

باز هم قله سپید است و زمستان است و بس

کوچ کردم از میان کوچه های سرد بغض

حرف میبارد ز لبهایی که خندان است و بس

سخت هم مردن میان بهت بود و انتظار

عشق ،بی چشم انتظاری سهل و اسان و بس

شعر هایم میگریزند از سوال و هم جواب

رفت آغاز و کنون نوبت به پایان است و بس

درد امد تا بفهماندکه چشم روزگار

شاد باشی یا نباشی باز ،گریان است و بس

شعر در باغ دلم رویید ! صد ها غنچه داد

قلب، اما بی تفاوت باز، مهمان است و بس

سارا سادات پرشاد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.