بیگانه اَم

بیگانه اَم
با هرآنچه ، نام اَش گُل یاس نیست
با صراحتِ ، کبودیِ ، گونه هایِ شهر
خورشیدِ برهنه
فلس هایِ شعله ور
... فانوس هایِ هنوز
وقتی که ، بادهایِ جهان
در آستینِ کسی ، سوت می زند
وَحسرتِ ، رنگِ زردِ ، گُل هایِ داودی
برسنگ ها می ماند

تا ...سکوتِ ، این کهکشان باقی ست
بیگانه اَم
هیچ آوازی ، برایِ دست هایِ من سبز نمی شود
تنهاترین صدا
صدایِ... هراسِ ...پایِ عابری ست
که تند می گذرد
وَ
در آوازهایِ کوچه ها
شبنمی ، اقیانوس می شود
شقایقی ، جنون زده ، بی تاب ...


فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.