در رهت پای برهنه لنگ لنگان آمدم

در رهت پای برهنه لنگ لنگان آمدم
با امید و آرزوهای فراوان آمدم

من که از شمشیر عشقت زخمها دارم به تن
نوشدارویم تویی سهراب بی جان آمدم

دیده باران بهاری گونه هایم خیس خیس
با تلاطم های غم مانند طوفان آمدم

ای عزیز آشنا محو تماشای توام
عاشق دل خسته با موی پریشان آمدم

دیده و دل می‌کشاند سمت دیدارت مرا
در پی این آرزو از کنج زندان آمدم

دست افشان رد پاهای تو را کاویده ام
من که با ساز دل و ضرب تو رقصان آمدم

سارا کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.