به لگام آهنین نشد این اسب به رام ما

به لگام آهنین نشد این اسب به رام ما
غزال تیز پای مرادم نیفتاد به دام ما
مستیم وخراب ولیکن قدح به دست توست
زانجا که سراز پا نشناسیم پرکن به جام ما
همه شب روانه کوی توائیم چو دیوانگان
غرعه فال شدیم که در افتی به نام ما
آیا شود که بعد مهیای بوستان حضرت گل
همچو آن مرغ غزلخوان بنشینی به بام ما؟
تا کی به پای خم در بسته نشینیم تاکی؟
تا فرصت عیش ما دهی وجواب سلام ما
یوسف کنعان کسی نخریدت به درهمی
عشق بی حد زلیخا کشیدت به دام ما
هرچه گشتیم دراین دهر نبود اهل دلی
که بلکه بکاهداز اندوه نشسته به کام ما


ابراهیم سهیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد