چشم و جانم همگی خیره به ابروی تو شد

چشم و جانم همگی خیره به ابروی تو شد
شعر آمد بر زبان و غزلم روی تو شد

صنما حکم بر این است که بگردم دورت
انتهای دور هفتم، قبله‌ام سوی تو شد

نیمه شب با ماه به پیش دل شکایت بردیم
هم نظر بودیم ما، حرف گیسوی تو شد


باده را لاجرعه خوردم تا فراموشت کنم
حالت مستانه اما، غرق جادوی تو شد

طالعم را فالی از حافظ هویدا می‌کند
لحظه‌ی جان دادنم، بر سر زانوی تو شد

رضا تیرگر فاخری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.