هِزارهِزاز هَزار نشسته اند ، روی شاخه ها

هِزارهِزاز هَزار نشسته اند ، روی شاخه ها
دل سپردم به کلاغ
این حالِ یک انسان است ، یا الاغ ؟

با این تفکراتِ درب و داغون ،
چه جای اعتراضی است به شلاق

حالا که پایی هست ، رهرو نیستم
کِی میخوام رهرو باشم ، وقتی که پام شد چلاق ؟

با کمالِ احترام ،
لوح حماقتم را ، به خویشتن ،
باید نمایم ابلاغ

برای اینهمه تضادِ اخلاق ،
روح ازجسمم ، دارد میگیرد طلاق
این روحِ شناور، با اینهمه قِر و پُز و طمطراق
تازگیها ولگرد شده لامصب
یه روز می یابمش توو ساوجبلاغ
یه روز می بینمش توو راهِ عراق
راست میگویند ، دروغ که نیست حُنّاق
گهگاه به خود میشوم یکریز بُراق
دگر خبر نیست ز روحی بَرّاق
باید بشویم روحِ خود را یکریز
باید ببرمش به یک زیارت
باید بشویمش با صد عبادت
چه کِیفی دارد عبادت در رواق
باید ز وجدانم بگیرم سراغ
بی وجدانی از جذام هم بدتره
چه خوبست فراقِ بال
چه خوبست یک بی وبال
چه خوبست حالِ فراغ
چه خوبند جسم و روحی که همیشه ،
آماده اند برای یکریز جهاد
سبکبال و سبکبار، با ایمانی چون یراق


بهمن بیدقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.