ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هِزارهِزاز هَزار نشسته اند ، روی شاخه ها
دل سپردم به کلاغ
این حالِ یک انسان است ، یا الاغ ؟
با این تفکراتِ درب و داغون ،
چه جای اعتراضی است به شلاق
حالا که پایی هست ، رهرو نیستم
کِی میخوام رهرو باشم ، وقتی که پام شد چلاق ؟
با کمالِ احترام ،
لوح حماقتم را ، به خویشتن ،
باید نمایم ابلاغ
برای اینهمه تضادِ اخلاق ،
روح ازجسمم ، دارد میگیرد طلاق
این روحِ شناور، با اینهمه قِر و پُز و طمطراق
تازگیها ولگرد شده لامصب
یه روز می یابمش توو ساوجبلاغ
یه روز می بینمش توو راهِ عراق
راست میگویند ، دروغ که نیست حُنّاق
گهگاه به خود میشوم یکریز بُراق
دگر خبر نیست ز روحی بَرّاق
باید بشویم روحِ خود را یکریز
باید ببرمش به یک زیارت
باید بشویمش با صد عبادت
چه کِیفی دارد عبادت در رواق
باید ز وجدانم بگیرم سراغ
بی وجدانی از جذام هم بدتره
چه خوبست فراقِ بال
چه خوبست یک بی وبال
چه خوبست حالِ فراغ
چه خوبند جسم و روحی که همیشه ،
آماده اند برای یکریز جهاد
سبکبال و سبکبار، با ایمانی چون یراق
بهمن بیدقی