تا عهد تو دیدم دل من زود جوان شد

تا عهد تو دیدم دل من زود جوان شد
با آمدنت غصه و اندوه نهان شد
پاییز شد و آمدنت کرد بهاران
در موسم گل رفتی و انگار خزان شد
تیغی به دل زخمی ما کرد خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
از هجر مرا غم بُد و دوری و جدایی
بلعکس غمم هجر بُد و وای همان شد
با من که نمک گیر غزل بود چنین کرد
دیگر به کسان وای چنین گشت و چنان شد
از خاک رهت عشق که نه غصه مرا گشت
این غصه و غم بعد تو درگیر و روان شد
من گله ی ساده دل بی هیچکسم یار
از بخت بدم گرگ صفت وه که شبان شد
آن تاب و توانی که به دل بود دگر رفت
شیدا شدم و بهر تو بی تاب و توان شد
گو نی زن میخانه بیاید که مرا کشت
کان ساز و طرب آه که تبدیل فغان شد
آتش و شعله به سوزندگی اش نیست خدایا
مصداق همان وای به حال دگران شد

امیرسام نامداری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.