سالهاست رخت سفید به تن پوشم

سالهاست رخت سفید به تن پوشم

شبها را صبح و طلوع هارا به غروبم

گاهی اوقات اینان را تمامی ادغامم

ولی خستگی اش را همچنان خریدارم


چند نکته ایی از دردها بالین گویم

یکی را از قلبِ شکسته ناامید دیدم

دیگری را هم از فشار خون بالا نوشتم

تخت رو به رو دردلش زیادُ غمین بدیدم

ولی خون دل خوردنش را بیشتر فهمیدم

باشد زمزمه هوالشافی به تکرارها وِردِ زبانم

معصومانه دعای خیرشان شد ضامن جانم

پوران گشولی

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید دوشنبه 24 دی 1403 ساعت 11:55

سلام دوست عزیز
شما دعوت شده این به کانال تلگرام آکتاداس
در زمینه رمان و روانشناسی فعلا فعالیت داریم
آیدی کانال Aktadas

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد