| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
این بار قلم هایم عاجز شده از یک عشق...
شاید تپش قلبیست کز دلهره ویران است...
آهسته درون خود دنبال خودم گردم...
ای وای که در هر بند یک دلهره زندان است...
این خود به کجا رفته انگار درونم نیست...
جای خود من امشب یک خنده ی جانان است...
گوید قلمی بردار، از عشق سرودن کن...
اما چه کنم این دل، از عشق هراسان است...
گویم که کمی آرام، از عشق گریزانم...
انگار که من قلبم یک قالب بی جان است...
گوید که نهانت را رخساره نمایان است...
بیرون بده عشقت را این شیوه ی مستان است...
یک لحظه کنار عشق، یک عمر غزل خوانیست...
با جام می ساقی، هر دلهره آسان است...
تقدیر مرا انگار، از روز ازل اینست...
عمری که بدون عشق، هر لحظه به پایان است...
سجاد پارسا