زندگی می کرد در یکی واحه

زندگی می کرد در یکی واحه
عقربی در کنار قورباغه

شاد آنجا هر دو آن بودند
چون دو همسایه مهربان بودند

سیل روزی درآن مکان افتاد
عقرب آندم به بیم جان افتاد

گفت عقرب چنین به قورباغه
که چو ویران شده مرا زاغه

بهتر این باشد ای همسایه
بگذاری ز مهر خود مایه

بگذاری شوم به پشت تو سوار
تو نجاتم مگر دهی ای یار

گفت عقرب شرط من این است
نزنی نیش به من موقع جست

عقرب این را شنید و قولی داد
ظاهرا سر به عهد خود بنهاد

تا که قورباغه پرید نیشش زد
گفتش ای بی صفت کژدم بد

که هنوزم زبان فرو در کام
ننمودم که دادیش انجام

گفت نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است

تا که قورباغه این حرف شنید
آتش خشم او زبانه کشید

ناگهان او پرید در سیلاب
برد عقرب را با خودش در آب

گفت قورباغه با عقرب این
که نرفتم درون آب از ره کین

رفتن زیر آب نه از غرض است
ترک عادت موجب مرض است


سید محمد رضاموسوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد