جان من جان تو و جام می را چه کنم

جان من جان تو و جام می را چه کنم
قطره اشک بهار بر لب خندان چه کنم

ابر برمیخیزد زدریا ولی باز به دریا برود
آتش افروخته در عاشق مستان چه کنم

گفته بودند زمستان آتش زیر خاکستر است
آتش زیر خاکستر جان سوخته را چه کنم


هر قدم بر لب یار قدم میزنم فریادی است
فریاد ز جا خواسته بر لب یار را چه کنم

گفت شبلی به منصور نکن راز تو فاش
فاش میگویم می بر لب جانان چه کنم

هست تا ازل صبح مستان عشق ورزیدن
پیروزی روشنی روز بر ظلمت تار چه کنم

برخیز دریا که صبح صادق طلوع خواهد کرد
ظلمت این شب تیره بر دل خندان چه کنم

سیاوش دریابار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد