ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
نکته ای باشد نهفته در کلام
پنــد گیــری زیــن حکایــت در ختــام
دید صیادی درون بیشه زار
بچــه شــیری خســته و درگیــر دام
رحم آمد بر دل سنگین او
تــا نگهــداری کنــد در پیــش دام
تا سپر شد سالیانی زآن زمان
چـون پلنگـی شد که گردد در کنـام
در کنار صاحب و آن همسرش
پرسه میـزد لاجرم اطراف بـام
تا که روزی از پی صید شکار
رفتـه بـود صاحـب کـه بیند جـای دام
شیر گشنه تا رهد از گشنگی
کـرد زبانـش را کمـی در ظـرف شـام
زن زبان و کار حیوان را بدید
نالـه هـا کـرد بهـر همسـر وقـت شـام
تا به گوشش نق نق زن را شنید
صاحبـش را خواهشی گفـتا تمـام
خواست بر فرق اش که شمشیری زند
ضربــه را خــورد و نگفــت بــر او کلام
رفت و وقتی را بدور از یار بود
تــا کــه زخم سر بگیرد التیــام
بعد چندی آمد و گفتا ببین
رد تیغی که کشیدی از نیــام
جای شمشیرت نماند بر فرق سر
تلخــی نیــش زنت مانــده بــه کام
کاظم بیدگلی گازار