عاشقی، جز عشقبازی با تو در کوی تو نیست

عاشقی، جز عشقبازی با تو در کوی تو نیست
هیچ جایی در جهان همسانِ پهلوی تو نیست

دیده ام بسیار زیبا درجهان و عاقبت دریافتم
هیچ چیز زیباتر از چشمان جادوی تو نیست

درد ما بسیار و پیدا نیست درمان در جهان
چون تویی علت دوا هم غیر داروی تو نیست

این دل سرگشته از هجران تو خونین شده
این قفس شایستهِ مرغ سخنگوی تو نیست

میزند هر لحظه نقشی تازه دل در راه عشق
میشود نقشِ برآب و هیچیک سوی تو نیست

دل در این بحر بلا از نای و جان افتاده است
چشم امیدی بغیر از لطف و پاروی تو نیست

این همه نیش و دریغ از لذتی در نوش عشق
لب گشا، آن شهد جایی غیر کندوی تو نیست

پندِ عشقم داد پیری رسته زین عالم که گفت
عشق چیزی غیر از آن پندار نیکوی تو نیست

شعله میسوزد ز هجرانِ تو گرچه روز و شب
یک نفس غافل ز تو و جز دعاگوی تو نیست


پژند محرر صفایی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.