من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
من این طرف او رو به در، از من فغانم می‌رود

دلدار من صبری نکرد، چشمان من کاری نکرد
در راه او من بی‌ثمر، گویی روانم می‌رود

او با دلم بی‌من برفت، چشم من و راهی که رفت
گر دل بود گر جان من با دلستانم می‌رود

جان من و چشمان او، دست من و دستان او
در هر زبان از هر سخن تا بر زبانم می‌رود

او رفت و من تنها شدم، تنها که نه بی‌جان شدم
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

امید صادقی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.