من شعرِ نوام قافیه انگار ندارم

من شعرِ نوام قافیه انگار ندارم
آرامم و هنگامه‌ی گیتار ندارم

بارانم و در قطره بیاراسته حُسنم
در ساقه‌ی نیلوفری‌ام خار ندارم

من در تپشِ قلبِ قلم زنده به تحریر
از جنس غرورم ولی آزار ندارم

در گستره‌ی زیستن از پنجره‌ی مهر
صحرایم و در مرز تو دیوار ندارم

بر چهرِ افق خط لب ِ خاکم و افلاک
انگار به جز دل به کسی کار ندارم

آوایم اگر سوز دل سوته دلان است
چون در دل خود جز غم دلدار ندارم

افشرده ی مضمون سخن مصرع بعدیست
در بزمِ غزل میل به اغیار ندارم

لبخندزنان محضر ارکیده نوشتم
زین دست تراوش مگر اشعار ندارم؟


علیرضا حضرتی عینی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.