دور گلوی هر درختت را

دور گلوی هر درختت را
یک ریسمان با خون مزین کرد
هر مادری با دیدن هر دار
پیراهنی از کینه بر تن کرد

پیر ِ فلک در آمد و دیگر
روی خدا بی نور ِ بی نور است
چشم ِ پیمبر های ِ بی تورات
از جهل ِ فرزندانشان کور است

از یوزهای پیر و بی بته
ترفند ِ نعره سهم ِ کفتارست
کار دماوندان بی غیرت
یک سرفه ی کوتاه ِ تبدار ست

بالا بیاور زاگرس حالا
درد ِ کثیرالانتشارت را
طاعون خاکت را بمیران و
رقاص تر کن آبشارت را

از آب ِ مفقود الاثر ، ردی
در زیر پاهای سراوان نیست
از تاول ِ پروانه ها اما
خونابه بر فرش کپر جاری ست

از چشم دالاهو همین دیروز
یک کولبر افتاد و راحت شد
یک نان خور کم شد از این خطه
در حق ِ دالاهو عدالت شد

گیلان ِ مسموم از کثافت ها
پا را به سوی قبله چرخانده
گیسومِ کم پشت و مریضش را
در زیر ِ تیغ ِ اره خوابانده

ای چارپاره بعد هر مصرع
غرق ِ عفونت کن دهانم را
هر واژه را مدیون ِ غم کردم
باید برید از بن زبانم را

اشکم پمادی بومی و خالص
شعرم .. جبیره .. روی ناسورت
با سوزن ِ داغ ِ قلم کم کم
می دوزم عمق ِ زخم ناجورت


لیلا اسدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.