آهوان چشمانت می دوند می دوند می دوند و

آهوان چشمانت می دوند می دوند می دوند و
گسل های وجودم را بیدار می کنند
روح لطیفت دیو درونم را می خواباند
و
آفتاب عشقت ، دریای نفرتم را می خشکاند
زیبای اهورایی من
آهوان چشمانت از آن من است
در خطئه ی مقدس چشمت
رخصت بارش باران ، نخواهم داد
ای الاهه ی خورشید زندگانیم
عاجزانه می پرستمت و خالصانه ز خدا می خواهم ،
که هر آینه
بتوانم گرمای وجودت را به سینه ی سرد کشم
رخسار خندانت را نظاره کنم
و قلب مهربانت را به آغوش گرمم دعوت
ملکه ی ملک محبت
ز جان بیشتر دوست دار آرامش دریایی دلت هستم
و اذن برهم زدنش را به خرده سنگ غم ، نخواهم داد
بانوی آریایی من
ای زیباترین زیبایان
کوه در برابر صلابتت زانو می زند
و ماه از زیبایی خویش خجل می گردد
در کهکشان دلم
ستاره اذن درخشیدن را ز تو می گیرد
و ماه درس زیبایی می آموزد ،
خورشید نگین کوچک تاج توست
و
شهاب ها بهر نگهبانیت آفریده شدند
دلم دورِ دلت در مداری همیشگی در چرخش است
لطف کن
از مدار خارجش مکن


هدیه توحیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.