بی ماه رخت آه من آرام نگیرم

بی ماه رخت آه من آرام نگیرم
جز لعل لبت ازلبی من کام نگیرم
گیسوی تو شد دام بلا در همه عمرم
جز طره ی گیسوی تو من دام نگیرم
صدبار غزل خواندم وبیهوده نوشتم
جز از غزل چشم تو من وام نگیرم
واگیری ویروس نگاهت به دل من
پادزهر و دوایی ست که زکام نگیرم
تاساقی این مجلسی ومعرکه گردان
زنهار،، من از دست دگر جام نگیرم
من را که پلاک گم شده وزخمی جنگم
دریاب ،،لقب ِحارس گمنام نگیرم
آبستن اشک چشم من از نرگس مستت
جز سوسن رویت زکس ایهام نگیرم
آغوش گشا،، قوی سفیداز سفر آیم
من اوج به هر برکه و هر بام نگیرم

رگهای تن این شهر
هنوز
اندوه مرا نفس می کشند
وقتی در انتفاضه ی نگاهت
گنجشک قلبم
به تپش می اُفتد

ولی باز
بهلبخندی باطعم گس خرمالو
وفراخوان بوسه ای
به طراوت سپیده
دلم راضی ست

بیاویز
ناقوس خنده هایت را
به سقف ایوان خاطره هایم
ودر چشم جاده ی
بی عبوردلم
شاید امروز
دوباره
خورشیداز چکاد قله ای بچکد
واین یخ سیاه وشوم رابطه ذوب گردد

دروغ چرا
شروع روزهایم
ازخلوت چشمان توست
وشفق قطبی شبم
سیاهی گیسوی تو
شب وروز
در تو خلاصه شده ام


رضافرازمند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد