عشق را ...

عشق را ...
چگونه می توان به مرگ محکوم کرد
در چهار چوب ذهن یخ زده که نمی گنجد
در سازگاری با زلالی اب ...
جای سوال دارد ؟
یا در نا کجا آباد خیالی کاشته شده
این عشق؟؟...
از حوالی گمتام دور می کنند من را
که بر اشتیاق پایان دهم
هراسان بودم آنگاه که می پیمودم پاکی را
پلیدی یا ریشه های به جا مانده از آفت دیرین
تردید م را نگران میکرد
به این طرف ....
و ان طرف می وزیدم
می رهیدم اما ....
افسوس گوش هایم مشمول شنیدن زنگ خاموشی شد
هر چند ناباورانه شمع های شیدایی در ایوان خانه ام
یکی پس از دیگر ی می گداخت
و صدایی از درونم بر چلچراغ تنهای دلم خطاب میکرد
که به یاریم بشتابد ...


فرهان احمدیان

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید جمعه 16 آذر 1403 ساعت 17:24 https://t.me/aktadas

سلام
شما دعوت شده اید به خواندن رمان عاشقانه آرزو در کانال تلگرام آکتاداس.
آیدی کانال aktadas هستش.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.