ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تا دلم ازماجرای آنچه میدانی گرفت
بغض راه سینه را با هرچه آسانی گرفت
آسمان تاریک شد دراین حوالی ناگهان
چشمهای مضطرب را ابربارانی گرفت
من به باریدن شروع کردم ولی غافل که باز
اشک من حال تورا درلحظه وآنی گرفت
چون ورق برگشت واحوال تورا دیدم ببین
جای گریه حال من را این پریشانی گرفت
فارغ از یک غم شدم اما غمی دیگر رسید
بند بندم ناگهان موج پشیمانی گرفت
دردلت گویا عزیزم، گرچه کتمان میکنی
قلب تو از گریه ام دیدم که پنهانی گرفت
صبر من اندازه عشقی دارم نیست نیست
ناشکیبایی مرا مانند زندانی گرفت
مبتلا را عفو کن حالا که میبینی چطور
شرم سرتاپای این شیدای رودانی گرفت
علی امیرزاده