تو که هر ساز زدی من به همان رقصیدم

تو که هر ساز زدی من به همان رقصیدم
زیر شمشیر غمت رقص کنان خندیدم

غوطه در جور و جفایت نخورم من چه کنم
بی وفا من که ستم های تورا بخشیدم

از همان روز  که چشمان تو بیمارم کرد
سر تسلیم به دیوار جنون کوبیدم

عشق ، چون اتش سوزان به وجودم افتاد
بعد از ان بود که چون می سروپا جوشیدم

تو تظاهر به وفا میکنی اما به خفا
لب تو روی لب دختر تاجر دیدم

اتش خشم، دو چشمان مرا بینا کرد
که همه خوب و بدی های تورا فهمیدم

از زمانی که تو رسوا شده ای پیش دلم
از تو و مرد جماعت ، بخدا ترسیدم .


نازنین فاطمه ولی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد