ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سالیـانیست کــه از دور تو را می نــگرم
و چه ممنوعه خیالیست که باشی به برم
من اگر ادم و تو میــــوه ی ممنوعه بُدی
کی پشیمــــان بشوم بر تو اگــر لب ببرم ؟
رقص در اتش عشق تو چنین است به من
که اگر سوخته شد بال و پــرم خوب تــرم
من که چون مرغ، اسیر قفس عشق شدم
و نـدانــم که چرا در قفـــس ازاد تـــرم
زهـــــرِ عشق تو اثر کرده به اعـماق وجود
خونم آلوده شده و جــــگرم کـــــرده ورم
آنـــقَدَر زخم براین پیـــکر بی جان زده ای
کــاش یـک بار چو مرهم تو بیایی به بـرم
گــفته بودم که من از دور تـو را می نـگرم
حال بشنـو کــه درآورده فواصــل پـدرم
نازنین فاطمه ولی
تو که هر ساز زدی من به همان رقصیدم
زیر شمشیر غمت رقص کنان خندیدم
غوطه در جور و جفایت نخورم من چه کنم
بی وفا من که ستم های تورا بخشیدم
از همان روز که چشمان تو بیمارم کرد
سر تسلیم به دیوار جنون کوبیدم
عشق ، چون اتش سوزان به وجودم افتاد
بعد از ان بود که چون می سروپا جوشیدم
تو تظاهر به وفا میکنی اما به خفا
لب تو روی لب دختر تاجر دیدم
اتش خشم، دو چشمان مرا بینا کرد
که همه خوب و بدی های تورا فهمیدم
از زمانی که تو رسوا شده ای پیش دلم
از تو و مرد جماعت ، بخدا ترسیدم .
نازنین فاطمه ولی